1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

تابستان مرگ: سالگرد اعدامهاى جمعى زندانيان سياسى ايران در تابستان سال ۱۳۶۷

كيواندخت قهارى۱۳۸۵ شهریور ۱۰, جمعه

۱۸ سال از اعدامهاى جمعى زندانيان سياسى ايران به فتواى آيت‌الله خمينى در هفته‌هاى پس از پايان جنگ با عراق مى‌گذرد. در اين مورد هنوز در ميان حكومتيان از جمله جناح اصلاح‌طلب سكوت برقرار است. اين نوشته به اين موضوع اختصاص داده شده است، موضوعى كه كارزار دفاع از حقوق بشر آن هنگام به يكى از ثمرهاى قطعى خود مى‌رسد، كه آن را در پهنه همگانى به وسيعترين شكل مطرح سازد و جهانيان را در جريان فاجعه بزرگ قرار دهد.

https://p.dw.com/p/A5xs
عکس: illuscope

يارى‌رسانان من در تهيه‌ نوشته اختصاص داده شده به قتل عام تابستان ۱۳۶۷ دو تن از جان‌ به در بردگان از آن فاجعه هستند: خانم منيره برادران و آقاى پيام آرماندوست. نام پيام آرماندوست مستعار است. منيره برادران نام شناخته‌شده‌اى است خاصه به‌عنوان نويسنده‌ كتاب “حقيقت ساده”، كه دربرگيرنده‌ خاطرات خانم برادران از زندانهاى جمهورى اسلامى در فاصله سالهاى ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ است.

منيره برادران فصل “تابستان ۶۷” در كتاب “حقيقت ساده” را اين گونه آغاز مى‌كند:
“خبر كوتاه بود. دولت ايران قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنيت را پذيرفته است. آن روز، ۲۷ تير ماه ۱۳۶۷، در اخبار ساعت ۲ راديو خبر را شنيديم. پايان يافتن جنگ بايد خوشحالمان مى‌كرد. نكرد اما. هنوز همه چيز مبهم بود. بى‌اعتماد و مضطرب در انتظار پيامدهاى بعدى بوديم. بهاى “جام زهر” را از حساب چه كسانى مى‌پرداختند؟
در روزنامه‌ها هنوز خبر از جنگ بود. در مرزها جنگ حتى شدت يافته بود و آمار كشته‌ها و تلفات مايوس‌كننده بود. خبرى از آتش‌بس نبود. در لابلاى روزنامه‌ها و گوشه‌هاى پنهان آن، خبرهاى مبهمى به چشم مى‌خورد. مجاهدين با “امكانات نظامى صدام” در مرزها عملياتى را آغاز كرده‌اند.
چند روز بعد خبر قطع ملاقاتها دهان به دهان مى‌چرخيد. در سالن ملاقات لوناپارك اعلان شده بود “تا اطلاع ثانوى كليه ملاقاتها قطع مى‌شود”. سابقه داشت كه فردى، دسته‌اى يا حتى يك بند از زندان ممنوع الملاقات شود. اما قطع ملاقات كل زندان و طبق شنيده‌هاى بعدى كل زندانهاى كشور بى‌سابقه بود. چه چيزى در انتظارمان بود؟ ديگر، روزنامه ندادند. شبى آمدند و تلويزيون را هم بردند. به اين ترتيب تمامى ارتباطهاى ما با بيرون قطع شد. حتى بيماران را هم به بهدارى مركز، در ساختمان قديم، نمى‌بردند ...”

اعدامهاى جمعى زندانيان سياسى در ايران، كه فتواى آن بلافاصله پس از پذيرش قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنيت و پايان جنگ با عراق از سوى آيت‌الله روح‌الله خمينى صادر شد، يكى از سياهترين رويدادها در تاريخ معاصر ايران است. هنوز مشخص نيست كه با فتواى خمينى چه تعداد اعدام شدند. از ده‌ هزار تن و بيشتر نيز سخن مى‌رود.
بسيارى از اعدام شدگان پيشتر محاكمه شده و به زندان محكوم شده بودند. دوره محكوميت بسيارى از آنها حتى به سر آمده بود. آنها را دوباره دادگاهى كردند و هياتى سه نفره منصوب شده از سوى دستگاه رهبرى حكومت اسلامى با پرس و جويى دوسه دقيقه‌اى از هر يك در مورد آنها حكم مجدد صادر كرد. پيام آرماندوست در اين مورد مى‌گويد:

“بسيارى از دگرانديشان طى سالهاى قبل سركوب شده بودند. باقى مانده آنها از سطح رهبرى تا هوادارى در زندانها دوره محكوميتشان را مى‌گذراندند. رژيم آنها را نيز از بين برد على‌رغم حكم قبلى‌اى كه داشتند. اين امر با استانداردهاى بيدادگرانه خود جمهورى اسلامى هم در مغايرت كامل بود. به همين دليل بود كه در آن زمان اعتراض و مخالفت علنى آيت‌الله منتظرى را برانگيخت. آن مخالفت دليل اصلى بركنارى بالاترين مقام جمهورى اسلامى پس از آيت‌الله خمينى شد. ايشان تنها فرد در جمهورى اسلامى بودند كه به طور پيگير با اين مسئله مخالفت كردند. آن مخالفت ايشان باعث شد كه از مقطع شروع اعدام زندانيان چپ در مردادماه هيات سه نفره با اتفاق آرا كسى را محكوم به اعدام كند نه با اكثريت آرا.”

در مورد اين كه چه چيزى آيت‌الله خمينى را بر آن داشت به قتل عام زندانيان سياسى فتوا دهد، هنوز نمى‌توان با قطعيت نظر داد. يرواند آبراهيميان استاد پژوهشگر‌ تاريخ معاصر ايران معتقد است كه توسل به عامل بى‌سرانجام ماندن جنگ و شعارهايى چون فتح كربلا دليل قانع‌كننده اى براى توجيه اين فرمان نيست، چون “آتش‌بس اعلام شده توسط سازمان ملل متحد ممکن است براى خمينى به منزله “جام زهر” بوده باشد ولى براى بقيه کشور خبرى آرام بخش و در خور شکر و سپاس به شمار مى‌رفت.” وى توضيح فاجعه از طريق واكنشى قلمداد كردن آن در قبال حمله مجاهدين از خاك عراق در چارچوب عملياتى به نام “فروغ جاويدان” را نيز قانع‌كننده نمى‌داند و در اين مورد مى‌نويسد: “با آنکه حمله مجاهدين، که از همان نخستين مرحله با شکست کامل همراه بود مى‌تواند بعنوان دليل توجيه کننده‌اى براى اعدام آنها تلقى شود ولى به هيچوجه توجيه کننده اعدام ديگران، بويژه عناصر چپ گرا که به مجاهدين سخت بدگمان بودند نمى‌تواند باشد.” به نظر وى “پاسخ واقعى را در مورد اعدامهاى جمعى بايد در فعل و انفعالات درون رژيم جستجو کرد. با تحقق يافتن صلح، خمينى ناگهان دريافت که سيمان پر بهايى را که بوسيله آن گروه هاى ناهمگون پيروان او، با هم پيوند يافته بودند از دست داده است ... به منظور تحکيم مبانى وحدت در دستگاه حاکمه، خمينى سياست دو سويه‌اى را طراحى کرد که يک وجه آن فتواى اعدام سلمان رشدى و وجه ديگرش همين اعدامها بود.”

پيام آرماندوست تاريخ فاجعه كشتار زندانيان سياسى را به دو قسمت تقسيم مى‌كند: فصل اجرا و فصل پرده‌پوشى. فصل اجرا از اواخر تير ۱۳۶۷ آغاز مى‌شود و تا اوايل پاييز ادامه مى‌يابد. فصل دوم فصل پرده‌پوشى است كه مى‌توان گفت هنوز نيز ادامه دارد. وى در مورد فصل نخست مى‌گويد: “بلافاصله پس از قطعنامه اين مرحله‌ اجراى قتل عام شروع شد، اجراى قتل عام دو مرحله داشت. يك مرحله تدارك و آماده‌سازى، يك مرحله هم انجام اين جنايت بود.”

پيام آرماندوست از شروع تدارك آگاهى داشته است از طريق شنود بحثهاى مسئولان زندانى كه وى در آن اسير بوده: “يك سرى بحثهايى جريان داشت در يكى از بندهاى فرعى، كه به خاطر تابستان پنجره‌ها باز بود و در طبقه مجاور، بالا و درست عمود بر ساختمان بعدى كه من در آن قرار داشتم، صحبتهايى شنيده مى‌شد در رابطه با تفسير فتوايى كه امام خمينى داده بود در رابطه با قتل زندانی‌ها. خمينى خواسته بود كه تمام محاربين از بين برده شودند. بحثها را ما مى‌شنيديم كه در واقع اين طور قابل تصور بود كه برخى مقامات قضايى رژيم در حال بحث بودند در رابطه با اجراى اين فتوا.”

فتوا به اجرا درمى‌آيد. پيام آرماندوست آغاز اجراى فتوا را اين گونه تجربه مى‌كند: “يكى‌ از نيمه‌هاى شب من متوجه شدم كه صداى گرومب گرومب زيادى مى‌پيچد در محوطه زندان. سعى مى‌كرديم كه ببينيم چه مى‌گذرد، قضيه چيست؟ با پيگيرى زياد، بعد از اينكه توانستيم يك نقطه‌اى برويم كه ديد بهترى پيدا بكنيم، متوجه شديم كه از محل سالنى كه به عنوان حسينيه زندان معروف بود و در انتهاى آن ساختمان بلند زندان گوهردشت قرار داشت و هر كدام از اين بندها به صورت عمود مى‌پيوستند به اين ساختمان طويل، كاميونى ايستاده، يك كاميون كانتينردار ايستاده، و ما متوجه شديم يك چيزهايى را پرتاب مي‌كنند تو اين كاميون كانتينردار و شمارش كه كردم متوجه شدم كه تا حدود ۵۰ تا جسم يا چيزى را دارند پرتاب مى‌كنند توى اين كاميونها. در شبهاى بعدى كه باز به همين ترتيب ما حساس شده بوديم كه ببينيم قضيه چيست، متوجه شديم كه يك كاميون ديگر هم آمد. اين كاميون ديگر باز بودش. و موقعى كه اين كاميون روباز را بار زدند، متوجه شديم كه برخى پاسدارها رفتند روى كاميون و شروع كردند به جابجا كردن اين اجسام. آنجا بود كه ما مي‌ديديم كه اين دست و پاى زندانيهاست كه در واقع ديده می‌‌شود. ما مى‌ديديم كه اينها را بلند مى‌كنند و جابجا مى‌كنند تا تعداد بيشترى اجساد جا بدهند.”

آغاز كشتار با تشكيل دادگاههاى دو - سه دقيقه‌اى است. هياتى سه نفره در مورد زندانيان تصميم مى‌گيرد: “زندانى‌ها مى‌رفتند داخل آن اتاق و هر كس كه مى‌آمد بيرون يا به او مى‌گفتند برو سمت چپ يا سمت راست.” زندانى بسته به اين كه به كدام سمت فرستاده مى‌شد، زنده مى‌ماند يا اعدام مى‌گرديد. مشاهدات زندانيان از مرگ رسته حاكى از آن است كه اكثريت با اعدام‌شدگان بوده است.

منيره برادران پايان آن روزهاى سياه را چنين تصوير مى‌كند: “در روزهاى آخر مهر ماه، پاسدار زندان شماره تلفن يا نشانى خانواده‌هايمان را گرفت كه براى ملاقات به آنها اطلاع دهند. خبر، تسكينى بود بر آشفتگى‌هاى چند ماه گذشته. اما هنوز يقين هم نبود كه تابستان مرگ به سر آمده باشد. همه با يك نوع نگرانى و ابهام منتظر ملاقات بوديم. از زندانيهاى مجاهدى كه برده بودند، تنها تعداد اندكى از آنهايى را كه از بند ۲ بودند، بازگردانده بودند. بقيه كجا بودند؟ هيچ خبر يا نشانى از آنها نبود. نه در انفرادى‌ها كسى صدايشان را شنيده بود و نه در جاى ديگرى.
ملاقات اول سر رسيد. خانواده‌ها سخت مى‌گريستند، نگران بودند و به زندانى‌شان التماس مى‌كردند كه ”كوتاه بياييد و خودتان را بيهوده به كشتن ندهيد!“ آنها در سه ماه گذشته مدام مى‌آمدند جلوى در زندان و مايوس برمى‌گشتند. هنوز هم فاجعه به تمامى روشن نبود. تنها به تعدادى از خانواده‌هاى اعدامى‌ها اطلاع داده بودند كه براى تحويل گرفتن وسايل زندانى‌شان مراجعه كنند. خانواده‌هايى كه هنوز ملاقاتى نداشتند، منتظر بودند. منتظر بوديم. “نمى‌شود كه همه‌شان را كشته باشند!” در ملاقاتها دوم و سوم، ديگر جاى خوش‌خيالى نمانده بود. خبر هولناك را رفته رفته پخش می‌كردند. از واكنش خانواده‌ها مى‌ترسيدند؟ هر هفته به عده‌اى از خانواده‌ها وسايل زندانى اعدام‌شده‌شان را پس مى‌دادند. وسايلى درهم‌ريخته و بدون نام و نشانى از صاحب آن. ديگران هر روز مى‌آمدند جلو زندان، به اميدى. خبر هولناك به آنها هم داده مى‌شد: ”زندانى شما اعدام شده است، وسايلش را بگيريد.“ در شهرستانها با بيرحمى بيشترى اعدامها را به خانواده‌ها خبر مى‌دادند. مثلا، شبانه وسايل اعدام‌شده را از ديوار خانه‌شان به داخل پرتاب مى‌كردند. به همين سادگى و تلخى.”

پس از اجراى كشتار جمعى زندانيان سياسى دوره پرده‌پوشى آغاز مى‌شود. رژيم در اين مورد سكوت مطلق برقرار مى‌كند. هيچ كس حق ندارد در باره كشتار بزرگ سخن گويد. نخست خانواده‌ها زير فشار قرار مى‌گيرند تا به دنبال گور عزيزانشان نگردند، و اگر گورى دسته‌جمعى را يافته‌اند، آنچنانكه در “خاوران” تهران، در آن گرد نيايند. دوره سكوت و پرده‌پوشى همچنان ادامه دارد و به اين اعتبار فاجعه كشتار همچنان جارى است. بنابر اين برداشتن پرده از روى اين فاجعه مقابله با آن است و اين يكى از مهمترين وظيفه‌هاى مبارزه براى حقوق بشر در ايران است. بايد آن تابستان را به ياد آورد و مدام به ياد آورد، هرچند كه به گفته منيره برادران اين يادآورى دردناك است:
“اين يادآوريها تلخ است، هم براى كسى كه آن را از سر گذرانده است و هم براى شنونده و خواننده اين يادآورى‌ها. اما بايد بدانيم كه فراموشى هم چاره كار نيست. از فراموش كردن ما تنها كسانى سود مى‌برند كه شريك آن جنايت هولناك بوده‌اند. آنها هستند كه مى‌خواهند بگويند هيچ اتفاقى نيفتاده است. ميلان كوندرا Milan Kundera در اين زمينه جمله جالبى دارد: مبارزه انسان با قدرت مبارزه حافظه با فراموشى است.”

پيام آرماندوست در تكميل اين سخن چنين مى‌گويد: “يادآورى اين جنايت، پيگيرى آن و رسيدگى به آن ارتباط ريشه‌اى، گسست‌ناپذير، مستقيم و حياتى با امر برقرارى آزادى و دموكراسى و جامعه مدنى و تامين حقوق انسانى هموطنانمان دارد. اگر بزرگترين جنايت ضد بشرى در تاريخ معاصر ميهنمان مسكوت گذارده شود و به آن رسيدگى نشود و دست‌اندركاران يك چنين جنايتى گريبان خود را برهانند از اين جنايت بزرگ، نمى‌شود اميدى داشت كه به بسيارى جنايتهاى پراكنده ديگر رسيدگى شود. مسئله ديگر اين است كه بايد از تكرار چنين جنايتهايى جلوگيرى شود. مطمئنا تمامى بازداشت‌شدگان و زندانيان دوره كنونى نيز به طور دايم در خطر هستند و ممكن است كه در شرايطى حاد مجددا با فاجعه‌اى چون تابستان ۶۷ روبرو شويم. جنايت ۶۷ نمونه عريان نحوه نگرش رژيم به زندانى سياسى است. نكته ديگر عدالت است، يعنى رسيدگى به خواستهاى عادلانه خانواده‌هاى قربانيان كه دستشان به هيچ جايى بند نيست. آنها نه مى‌دانند گور فرزاندانشان كجاست، حتى وصيت‌نامه‌ها آنها به خانواده‌ها داده نشده است. و هيچ كس نيست كه بگويد چرا كسانى را كشتند كه حكم زندان داشتند و داشتند دوره محكوميتشان را طى مى‌كردند يا چه بسا هيچ گونه محكوميتى نداشتند.”

بايد پرسيد كه با وجود اهميت عظيم يادآورى فاجعه تابستان ۶۷ براى كارزار حقوق بشر در ايران چرا در مورد اين موضوع كمتر چيزى گفته شود، خاصه در شكلى علنى در داخل كشور؟ پيام آرماندوست در اين باره مى‌گويد:
“مسئله اصلى اين است كه صحبت در اين مورد در داخل كشور خطرناك است. اين يكى از آن خط قرمزهايى است كه همه بدان واقف هستند و مى‌دانند كه عبور از آن برابر است با مرگ و سر به نيست شدن و شكنجه و زندان. مقامات رژيم از بدو واقعه سكوت كاملى در اين رابطه اختيار كردند و به دقت اين سكوت را پيگيرى كردند كه شكسته نشود. در دوران اصلاح‌طلبى هيچ كدام از مقامات اصلاح‌طلب در هيچ كجا در اين مورد سكوت را نشكست، در حالى كه خيلى مدعى جامعه مدنى و رعايت قانون هستند. يك علت آن اين است كه خود اصلاح‌طلبانى كه در مقامات بالاهستند به نحوى در اين قضيه دست داشته‌اند.”

منيره برادران تلاشهاى صورت گرفته در خارج را براى زنده نگاه داشتن ياد فاجعه ۶۷ مؤثر ارزيابى مى‌كند:
“در داخل ايران موضوع روشن است. دولتيان، از هر جناحى، چه اقتدارگرايان چه اصلاح‌طلبان، نمى‌خواهند در اين زمينه صحبتى شود. آنها نمى‌خواهند در مورد سال ۶۷ و كلا دهه ۶۰ سخنى گفته شده و در مورد آن سالها روشنگرى شود. آنها نمى‌خواهند پاى پاسخگويى بروند. آنها مى‌دانند كه در كشورهاى ديگر، كه پيشتر زير سلطه ديكتاتورى بوده‌اند، كميسيونهاى حقيقت چگونه از روى جنايتها پرده برمى‌دارد. آنها به هر نحوى مى‌كوشند كه اين سكوت شكسته نشود. در خارج از كشور اپوزيسيون خوب كار كرده است. هر ساله شهريور براى بزرگداشت كشته‌شدگان ۶۷ برنامه‌هايى در شهرهاى مختلف برگزار مى‌شود. در اين زمينه مطالب بسيارى منتشر مى‌گردد.”

يادآوريهاى فاجعه‌هايى چون تابستان ۶۷ براى آن است كه مانع از تكرار آنها شوند.